در ابتدای امر به نظر میرسد که انسان موجودی مستقل و خودمختار است. خود بودن برای یک موجود مختار باید کار سادهای باشد. خود بودن یعنی کاری را برای عمل کردن انتخاب کنیم که اگر شرایط محیطی و خارجی بر ما تأثیری نداشت، آن کار را انتخاب میکردیم. اما انسان یک موجود اجتماعی است. یکی از ابعاد اجتماعی بودن، تأثیرگذاری فکر و نحوه برخورد دیگران یا جامعه با ما می باشد. معمولاً انسانها برای آنچه که دیگران درباره آنها فکر میکنند، اهمیت قائل میشوند، یعنی سهمی از دایره اختیار خود را به دلیل فکر دیگران تنگتر میکنند. این نوعی وابستگی است و مخالف استقلال و خودمختاری میباشد. همچنین نحوه برخورد اجتماعی تأثیر بسزایی در گزینههای انتخابی ما دارد مثلاً دزدی نمیکنیم تا اجتماع ما را به زندان نیندازد. اگر چنین عاقبتی برای دزدی وجود نداشت، آمار دزدی بالاتر میرفت. این هم به نوعی مخالف خود بودن و استقلال است. البته با این مثال معلوم میشود، خود بودن، آن طور که برخی تبلیغ میکنند، لزوماً مساوی با اخلاقی رفتار کردن نیست.
به هر حال این وابستگی اجتماعی، خود بودن را به جای سادگی به امری بس دشوار بدل کرده است.
برچسب : نویسنده : rahmangharib بازدید : 11